loading...
سایت اقیانوس /اقیانوس/Ocean
misha125 بازدید : 9639 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (1)

سارا یه دختر دبیرستانی بوده که مثل همه دخترای دیگه یه روز عاشق میشه( دوم راهنمایی بوده) عاشق پسری که از نطر اخلاقی پسر بدی نبوده ساکت بوده ولی خونواده خوش نامی‌نداشته سارا نزدیک ۷ سال با عرفان دوست بوده و چون اون موقع گوشی و این چیزا نداشته ب کمک خواهر بزرگترش سعی میکرده یه جوری با عرفان ارتباط داشته باشه خلاصه سالها میگذره واینا هم با هم دوست بودن تا اینکه یه روز عرفان سارا رو وادار میکنه که باید نیازشو برظرف کنه سارا هم که یه دختر دبیرستانی اون موقع اطلاع زیادی از این کارا نداشته خیلی ساده قبول میکنه و خودشو در اختیار عرفان میذاره … چد ماه میگذره بعد خواهر بزرگتر سارا (۲تا خواهر داشته)متوجه میشه که سارا مدتیه که استفراغ میکنه و رنگ و روش درست حسابی نیست اون خواهر سارا خیلی منطقی و روشن فکر بوده میاد با سارا حرف میزنه که موضوع چیه اما سارا نمیدونسته که چیزی بگه یا نگه ب زور خواهرش ب حرف میاد که اره عرفان منو برده …………و من الان یه زنم!!!

(بچه‌ها دارم میلرزم خیلی اعصابم خورده)
خواهر سارا همین که اینو از دهن سارا میشنوه دنیا دور سرش میچرخه نمیدونسته باید چی بگه سارا الان از عرفان باردار بوده یه دختر ۱۸/ ۱۹ ساله! فکرشو بکنید؟؟!!
خواهرش نمیذاره کسی از این قضیه بو ببره فقط خانواده سارا( ب غیر از داداشش) و مادر عرفان این جریانو میدونستن بعد رفتن پیش یه دکتری که کارش اینجور چیزا بوده میرن و با هر بدبختی بوده بچه رو سقط میکنن ….. حالا عرفان و سارا موندن و یه اشتباهی که خدا میدونه تاوانشو چطوری پس میدن!
عرفان چاره ای نداشته که باید بیاد خواستگاری سارا… از طرفی عرفان خوانواده خوبی نداشت از طرفی هم سارا زن اون بود همه ناراضی بودن (خونواده سارا) ولی چاره ای نداشتن چون دیگه کسی دختر ۱۹ ساله بیوه اونارو نمیگرفت! قبول کردن
بعد از مدتی بابای سارا حالش بد میشه میره تو ای سی یو درست همون موقع که ازطرف پادگان ب عرفان میگن که باید عقد نامه بیاری تا کار سربازیت درست بشه همه چی قاطی شده بود عرفان یا باید سارا رو تو اون شرایط عقد میکرد یا کار سربازیش به سال اینده موکول میشد!همه ناراضی بودن ولی عرفان چاره ای نداشت رفتن محضر بدون پدر عروس یه جوری شدکه حاج اقاهه نمیذاشت اینا عقد کنن میگفت پدر وقتی در قید حیات باشه تو اشغالا ام شده باید امضا بکنه! چاره ای نبود جز اینکه رفتن بیمارستان تو اون شرایط از پدرش رضایت بگیرن پدر سارا هم هرچند ناراضی بود ولی…. امضا کرد
سارا و عرفان خییییلی ساده یه عقد جزعی تو محضر گرفتن خیلی ساده یعنی جوری که حتی حلقه هم برنداشتن دیگه چه برسه ب خرید…
بعد از عقد که اومدن خونه انگار مجلس عذا بوده همه جا سوت و کور پدر ساراهم تو ای سی یو…
چند وقت میگذره و سارا دانشگاه میرفته و عرفانم تو یه مغازه ای کار میکرده پدر سارا هم اومده بوده خونه! حالا همه فامیل می‌پرسیدن که شما ب این خوبی چطور دخترتونو ب این خونواده دادین اونا ام فقط میگفتن قسمت!!
بعد ۲ سال عقد تصمیم گرفتن که ازدواج کنن اما با کدوم پول؟؟؟ هیچ پولی تو بساط نداشتن پدر سارا هم فوت کرده بود و بعد سالگرد اون بود! سارا چون خییییلی عرفانو دوست داشت خییییلی هم دختر قانعی بود ب یه ماه عسل ساده راضی شده بود(هرچند سارا چند سالی بود که زن عرفان شده بود) بعد دوسال زیر عقد میرن ماه عسل
خونواده سارا خدایی خیلی هواشونو داشتن از نظر مالی از نظر… همه چی وقتی سارا ینا از ماه عسل برمیگردن یه خونه ساده اجاره میکنن و توش زندگی میکنن عرفانم تو یه مغازه ای شروع ب کار میکنه…..مدتها میگذره و اینا با مشکل مالی مواجه میشن و خیلی قرض بالا میارن بار اول خواهرش میده بار دوم مادرش میده بار سوم مامان عرفان میده خلاصه هرجور شده اینا زندگی و میگذروندن شغل عرفانم خیلی ضعیف بوده جوری که سارا حتی یه دونه لباسم نمیگرفت و خیلی قناعت میکرد عرفان چند تا شغل عوض میکنه و سارا ام از طرف بسیج توی یه مهد کودک کار گیر میاره
همه ب سارا میگفتن که عرفان تورو دوست داره سارا هم میگفته اره پس چی بعد ۷ سال دوستی میشه دوسم نداشته باشه ولی کلا سارا خیلی بیشتر ابرازش میکرد نسبت به عرفان
خواهر سارا نمیذاشته اینا تو زندگی سختی بکشن از خورد و خوراک گرفته تا پول ب اینا کمک میکرده حتی بخاطر سارا که ارزوداشت تو لباس عروس عکس بندازه یه روز وقت ارایشگاه گرفت و سارا رو برد ارایشگاه با تمام هزینه از خودش لباس عروس اورد و عرفانو شیک پوش کرد که برن اتلیه چند تا عکس یادگاری بندارن واقعا سارا خیلی خوش حال بود و احساس میکرد خواهرشو از عرفان بیشتر دوست داره…. بگذریم
چند ماهی میگذره یا بهتره بگم چند سال اونا با هر بدبختی شده زندگیشونو میچرخوندن
یه روز عرفان به خواهر بزرگتره سارا زنگ میزنه و میگه بیا خونمون خواهرشم میره میبینه سارا یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه میپرسه میگه چی شده؟ سارا میگه عرفان راضی نیست اینجا بمونیم میگه بریم تهران من اونجا کار پیدا میکنم ولی من نمیرم…. خواهرشم کاملا گیج شده بوده که عرفان چرا راضی نیست؟….. بماند
عرفان شروع میکنه حرف زدن میگه: من احساس خاصی ب سارا ندارم و فقط بخاطر اینکه ابروی شما نره با سارا ازدواج کردم/ سارا اصلا ب خودش نمیرسه(جون سارا خیلی اهل قناعت بوده هیچی نمیخریده برعکس عرفان که روزی یه مدل میپوشیده) من اینجور زنی رو خوشم نمیاد من یه زنی رو میشناسم تو تهرانه میخواد از شوهرش جدا شه سارا اگه با من نمیاد تهران بمونه اینجا من میرم و با اون زن ازدواج میکنم هیچی هم از سارا نمیخوام
(خواهر سارا با اینکه بغض گلوشو گرفته بوده میگهSmile
عرفان مگه شماها عاشق هم نبودید بعد ۷ سال دوستی و ۴ سال زندگی مشترک تازه یادت افتاده که سارا رو دوست نداری؟
عرفان سکوت میکنه و سارا هم داشته گریه میکرده خواهرش میگه باشه از هم طلاق بگیرین شاید اینجوری کمتر عذاب بکشین
خواهرش وقتی از اونجا میاد بیرون خیلی کلافه بوده و نمیدونسته چی بگه سارا واقعا عاشق عرفان بوده و با نداریش ساخته بوده اما عرفان ……!!!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط erfan در تاریخ 1392/09/16 و 19:47 دقیقه ارسال شده است

خاک توسرسش


کد امنیتی رفرش
صفحه بعد

درباره ما
Profile Pic
سلام خدمت همه دوستانی که از این وب دیدن می کنن. دوستان گلم برای حمایت از ما عضو بشین و نظر یادتون نره نظرات شما باعث دلگرمی ما میشه. هر نوع مطلب درخواستی هم که داشتین ما براتون می زاریمش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1897
  • کل نظرات : 747
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1056
  • آی پی امروز : 58
  • آی پی دیروز : 91
  • بازدید امروز : 65
  • باردید دیروز : 133
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 198
  • بازدید ماه : 2,433
  • بازدید سال : 22,239
  • بازدید کلی : 1,075,780
  • کدهای اختصاصی
    کوکو چـــت

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"
    آغوشت ...

    دلـم
    خواب اصحاب کهف میــخواهد
    در آغوشت ...
    بیزارم ...
    چه سال نحسی
    امسال
    چه روزای بدی دارم
    آهای
    تقویم پرپاییز
    ازت بیزار
       بیزارم ..

    قلب من....

      قلب من...

      دموکراتیک ترین دولت دنیاست.

      آنقدر که تو را نیز همچون خودم از ته دل دوست میدارد.

    همیشه دورنماها خواستنی ترند

    همیشه دورنماها خواستنی ترند
    مثل سراب
    مثل فردا
    مثل تو . . .

    ایـــن قلبـــــ ِ لعنتــــی

    اس ام اس عاشقانه


    ایـــن قلبـــــ ِ لعنتــــی حــرفـــــ ِ حسـابـــــ ســرش نمی شــــود !

    تــو نیستــــی و همچنــــان اصـــــرار دارد بتپـــــد . . .

    دلم برات تنگ شده
    فقط همین...

    خــیلی دور...خلــی نزدیـک !

      

            شنیدی میگن " خــ ـیلــــ ــی دور ، خـ ـیلـــ ــــی نزدیــــکــ ــ ـ " ؟ !    

      اولــی دسـتـــ امــونــ ه ، دومــی دلامـــ ون . . .

    بـــغــلــم کــــن

    می شود بغلم کنی ؟

    می خواهم نفسم ازجای گرم بلند شود